
دستشان را از لای در دراز کردند. متعجب از کار حضرت گفتم:
چرا این گونه این مرد خراسانی را کمک می کنید؟
سکه های طلا در دستان پینه بسته مرد، خودنمایی می کرد.
حضرت فرمود: بگیر و برو. دوباره سئوال کردم چرا؟
مگر خوش نداشتید او را ببینید، مگر خطاکار بود، چه گناهی از او سر زده بود
که دوست نداشتید چشم در چشمانش بیندازید؟ حضرت با طمانینه نگاهم کرد و آرامتر فرمود:
«نه! اگر آن مرد درمانده مرا می دید به خاطر کمک من به خودش خجالت زده می شد.»
چقدر ساده بودم، چه پرسش خامی! از خودم شرمنده شدم، سرم را پایین انداخته و فقط سکوت کردم.

در افسانه های هند آمده است که روزی خداوند به یک آدم حسود گفت :
هر چه دلت می خواهد از من بخواه من به تو می دهم فقط به یک شرط که به همسایه ات دو برابر آن را بدهم .
حالا بگو چه می خواهی؟؟؟؟ ان شخص پس از کمی فکر جواب داد:
ای پروردگار من تقاضا می کنم یک چشم مرا کور کنید!!!

توی یه گله بز ،یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود .وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختنداون فقط یه گوشه می ایستاد و نگاه می کرد.
وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید،بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند .
اما بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می کرد تا همه بزغاله ها از کنار برکه برن بعد خودش تنهایی بره آب بخوره .بعضی وقتا از بس دیر می کرد ،گله به سمت دهکده به راه می آفتاد و اون دیگه وقت آب خوردن رو از دست می داد .این جوری اون خیلی خودشو اذیت می کرد.
چوپون مهربون گله بارها و بارها به بز غاله خجالتی گفته بود که باید رفتارشو عوض کنه . اما بزغاله خجالتی هیچ جوابی نمی داد و بازم همونجوری خجالتی رفتار می کرد .
یه روز صبح وقتی گله می خواست برای چرا به دشت و صحرا بره ،بزغاله ی خجالتی موقع رفتن زمین خورد و یه کم پاش درد گرفت .به همین خاطر نتونست مثل هر روز خودشو به گله برسونه .اون توی خونه جا موند اما خجالت می کشید که صدا بزنه من جا موندم صبر کنید تا منم برسم.وقتی به نزدیک در رسید دید که همه رفتند و تنها توی خونه مونده. اینجوری مجبور بود تا شب تنها و گرسنه بمونه.
چوپون گله در طول راه متوجه شد که بزغاله خجالتی با اونا نیومده ،به خاطر همین سگ گله رو فرستاد تا به خونه برگرده و اونو با خودش بیاره .اما اول درگوش سگ یه چیزایی گفت و بعد اونو راهی خونه کرد.
سگ گله به خونه برگشت و یه گوشه گرفت خوابید .بزغاله خجالتی دل تو دلش نبود .باخودش فکر می کرد مگه سگ گله به خاطر اون برنگشته ،پس حالا چرا گرفته خوابیده .دلش می خواست با اون حرف بزنه اما خجالت می کشید.یه کم دور و بر اون راه رفت و منتظر موند، اما سگ اهمیتی نمی داد .بلاخره صبرش سر اومد و رفت جلو و به سگ گفت ببخشید من امروز جا موندم می شه منو ببرید به گله برسونید ؟سگ خندید و گفت البته که می شه .اما من تند تند می رم می تونی بهم برسی ؟
چوپون مهربون چشم به جاده دوخته بود و منتظر اونا بود که یه دفه دید بزغاله خجالتی داره می دوه و میاد و سگ گله هم با کمی فاصله پشت سرش می یاد مثل اینکه با هم دوست شده بودن.اونا باهم حرف می زدن و می خندیدن.
چوپون گله لبخندی زد و گفت امیدوارم بزغاله خجالتی همین طوری ادامه بده تا یه بزغاله شاد و شنگول بشه .

شب شد و باز دوباره
پیدا شده ستاره
ماه دوباره تابیده
روز چی شده ؟ خوابیده
تَق تَق تَق ، تَقانه
بابا آمد به خانه
صدای پا شنیدم
از جای خود پریدم
سلام بابا ، بفرما !
خسته نباشی بابا
بوس? داغ و لبخند
عطر شکوفه و قند
دو دست گرم و خسته
پاکت و کیف و بسته
سیب و انار ، گلابی
شب شده سبز و آبی

شعر کودکانه سوره ناس

بگو پناه می برم
از شرّ شیطان به او
پروردگار مردم
هم پادشاه نیکو
إله مردمان است
معبود هر انسان است
از شرّ شیطان زشت
پناه انس و جان است
از شرّ وسوسه ها
در سینه ها و جان ها
دعوت به رفتار بد
گفتار زشت و بی جا
شیطان خنّاس زشت
حیله گری است پنهان
هم از جنس جنّیان
گاهی از جنس انسان
ای کودکان هوشیار
به هوش باشید و بیدار
پناه برید به الله
از این شیطان مکّار
شاعر:مجید ناصری

باید پس از خواندن سوال در عرض فقط 5 ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخ های درست شما ضرب در 10 میشود و میزان آی کیو شما را نشان می دهد.
سوال ها :
1 – بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟
2-اگر دکتر به شما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول می کشد تا تمام قرص ها خورده شود؟
3 – من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که ساعت 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟
4 – عدد 30 را به نیم تقسیم کنید و عدد 10 را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟

هوا گـَـرم بود نسیمـے مُلایــم مے وزیـد
چه هنــرے بود رقص ِ بلونــدے هایت در هوا
چه خنـَـک می شدے با آن آستیــن کوتاه
چه جذاب بـودے با آن عشـوه و خنده هـا
کنـــآرم نشستـه بودے و حس نکــردے لـــــــــــذت مرا
وقتے راننــده مــرا"خانـوم"
خطــاب کرد
و تــو را "خانــومی" ...
و مـ?? همچنا?? به" خانم" بود?? خود مے بالم...
