سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Post Icon

شعرحسنی

منبع:کودکان خوب من

یه جـــــــای خـــــوب و با صفا

 

تـــــوی دهـــــی اون دور  دورا

بازی می کرد تو دشت و دمن

 

 یه پسری بود اسمش حسن

بازی  می کـــرد با بچــــــه ها

 

همه اش ولو تو کــــــــوچه ها

چه بچــــــــه ای آه و آه و آه  

صبح می خوابید تا ســـاعت ده

همه کارش بد و ناتـــــــــموم   تنبلی می کرد نمی رفت حموم

از صبح تا شب بخور  و بخواب

 

تــوی خونـــــــــه یا کـــــــنار آب

 

سرو صدا به پا می کــــــرد


 با بچــــه ها دعوا می کــــــــرد

کنار ننه ، بنشین همین جا

 

ننه اش می گفــت : حسنی بیا

این  قدر ، تو کوچه ها نمون

 

مشقهامو بنویس ، درساتو بخون

 

 

بازی نکن از صبح تا  شـــب  

صبح زود پاشو برو مکــــــتب

دائم نمی رن تو کوچـــه ها  

 یه نگاه بکنی  به بچــــه ها

بدون دعوا به مکتب می رن  

چه آروم و جچه سر به زیرن

 

بازی  رو فرامـــوش نمی کرد

 

اما حســـــــن گــــوش نمــــی کرد

 همه کـــــــاراش بد و ناتموم


درس  نمی خوند ، نمی رفت حموم

دیگه غذایی نمی پخت براش

 

 یه روز ننــه اش ، دعوا کرد باهاش

دیگه تنها موند توی کوچه ها

 

قهر کردن باهاش همه بچه ها

نه  هم صحبتی  نه یه آشـنا

 

حسنی دیگه شد تک و تنهـــــا

برای دوستانش لک زده دلش

 

همه اونـــها کــــــردن ولــــــش

 

دوید و رفت پیـــــش مــــــادرش  

فکری اومـــــــد تـــــوی ســـــرش

یه بقچه روی دوشش گذاشتش  

از توی خونه یه حـــــــوله برداشت

رفت و میون حمــــــــوم نشست  

 یه لیف  و صابون گرفت  به دست

 

 

حسنی نگو یه دســـــــته گـــــل

 

تمیز شـــــد و تپـــــل و مپل

 شب خواب دوستاش و می دید


اومد  خونه شب زود خوابید

ننه حسن یهـــــو اونــــــو دیـــــد

 

کله صبح گـــیوه پوشــــــید

 

 

اول صـــــبح بی ســــــرو صــــدا

 

گفت حسنی ، می ری به کــــجا ؟

درس بخونم ، نباشـــــم تنـــــها

 

گفت : می رم مکتب ، پیش بچه ها

خنده اش گرفت قاه قاه  خندید

 

تا مادرش این حـــــــرف و شـــــنید

 

به مکتب می رم کارم بــــده ؟  

حسنی می گفت ننه چی شده

باید به مکتب می رفتی دیروز  

آخه عزیزم ، تعطــــــیله امــــــروز

 آدم بی نظم سست و بیکاره  

  بدون هر کاری  موقــــعی داره

 

دیگه هم با مــــــن نکـــــن لجبازی

 

هم می ری  مکتب هم می ری بازی

همه کـــــــارها  روبرا می شــــــه


 با نظم و ترتیب بدون همـــــــــیشه

خنده اش گرفت چون  که می دید

 

ننه حسن قـــاه ، قـــــاه خـــــــندید

وقتی می رفت جمعه می رفـــــت

 

حسنی  به مکــــــتب نمی رفــــــت






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

سلام بابا...

شب شد و باز دوباره

پیدا شده ستاره

ماه دوباره تابیده

روز چی شده ؟ خوابیده

تَق تَق تَق ، تَقانه

بابا آمد به خانه

صدای پا شنیدم

از جای خود پریدم

سلام بابا ، بفرما !

خسته نباشی بابا

بوس? داغ و لبخند

عطر شکوفه و قند

دو دست گرم و خسته

پاکت و کیف و بسته

سیب و انار ، گلابی

شب شده سبز و آبی






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

<شعرکوکانه> ناس

شعر کودکانه سوره ناس

افسران - شعر کودکانه سوره ناس



بگو پناه می برم

از شرّ شیطان به او

پروردگار مردم

هم پادشاه نیکو

إله مردمان است

معبود هر انسان است

از شرّ شیطان زشت

پناه انس و جان است

از شرّ وسوسه ها

در سینه ها و جان ها

دعوت به رفتار بد

گفتار زشت و بی جا

شیطان خنّاس زشت

حیله گری است پنهان

هم از جنس جنّیان

گاهی از جنس انسان

ای کودکان هوشیار

به هوش باشید و بیدار

پناه برید به الله

از این شیطان مکّار

شاعر:مجید ناصری






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

روزای هفته

 

 

هفت تا مداد رنگی                          من توی جعبه دارم

شعر کودکانه

مثل رنگین کمان                            رنگاشو می شمارم

هفتا پرنده با هم                             تو لانه ای نشستن

مثل روزای هفته                             هر یک به  رنگی هستن

 شعر کودکانه

شنبه به رنگ پاییز                          همیشه زرد رنگه

یکشنبه رنگ سبزه                          مثل چمن قشنگه

شعر کودکانه

دوشنبه نارنجیه                              رنگ قشنگ خورشید

شعر کودکانه

سه شنبه ها بنفشه                           گل بنفشه خندید

اشعار کودکانه

چهار شنبه آبی رنگه                        به رنگ آب دریا

شعر کودکانه

پنجشنبه رنگ نیلی                          چون آسمان شبها

شعر کودک

جمعه به رنگ قرمز                         مثل گلای زیبا

ترانه کودک

شادی کنید بخندید                         بازی کنید بچه ها






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

شعررمضان

بهار قرآن رمضان

عطر دل و جان رمضان

بزرگترا روزه دارن

سحرها از خواب بیدارن

از صبح تا شب بی آب و نون

روزه دارن با دل و جون

شب که میشه وقت اذون

می خوریم با هم افطاریمون

روزه مایه­ی سلامت

هست بهترین عبادت

آی بچه ها اما خدا

روزه نخواسته از شما

باید بازم بزرگ بشید

رشد کنید و قد بکشید

وقتی شدی بزرگتر

روزه بگیر گل پسر (گل دختر)

حالا که تو کوچیکی

روزه­ بگیر گنجیشکی

شاعر:مجید ناصری

منبع کودک سیتی






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

شعر باغ جانماز

 

شعر کودکانه,شعر برای کودکان

 

 

 باغ جانماز

از باغ جا نمازم

آهسته پر کشیدم

رفتم به سوی باغی

یک باغ سبز و خرم

دیدم که گل در آن باغ

روییده دسته دسته

دیدم کنار گل ها

یک شاپرک نشسته

آن شاپرک مرا دید

پر زد به سویم آمد

او با خودش گل آورد

گل را به چادرم زد

گفتم: به شاپرک جان

این گل چه خوب و ناز است

او شادمان شد و گفت:

این گل، گل نماز است






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

موش کوچولو و آینه

 

قصه کودکانه

 

یکی بود یکی نبود.

یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت  و بازی می کرد که  صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید.پشت بوته ای پنهان  شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو می کرد.

 

موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود. موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را ببیند و به  سراغش بیاید و او را بخورد؛ اما بچه گربه آن قدر نگران  و ناراحت بود که موش کوچولو را پشت بوته ی گل سرخ نمی دید.

 

او فقط می خواست که مادرش را پیدا کند.با صدای بلند می گفت:«میومیو مامان جون من اینجام، تو کجایی؟» او آنقدر این جمله  را تکرار کرد تا مادرش صدای او را شنید و به طرفش آمد و او را با خود از باغ  بیرون برد.

 

موش کوچولو نفس راحتی کشید و دوباره مشغول بازی شد.همین طور که زیر بوته ها می دوید و ورجه ورجه می کرد، چشمش به چیزی افتاد که زیر بوته ها برق می زد.

 

به طرف آن رفت، یک آینه کوچک  با قاب طلایی بود.موش کوچولو توی آینه نگاه کرد و خودش را دید.خیال کرد یک موش دیگر را می بیند.خوشحال شد و شروع کرد با عکس خودش حرف زدن.می گفت:«سلام، میای با من بازی کنی؟» دهان موش کوچولوی توی آینه تکان می خورد ولی صدایی به گوش موش کوچولو نمی رسید.موش کوچولو آنقدر با موش توی آینه حرف زد که حوصله اش سر رفت و ساکت شد.

 

بلبل که روی درختی نشسته بود و او را تماشا می کرد خنده اش گرفت و صدا زد:«آهای موش کوچولو، اون آینه است. تو داشتی با عکس خودت توی آینه حرف می زدی.»

 

موش کوچولو سرش را بلند کرد.بلبل را دید. پرسید:«یعنی این خودِ من هستم؟من این شکلی هستم؟» بلبل جواب داد:« بله، تو این شکلی هستی.آینه تصویر تو را نشان می دهد.»

 

موش کوچولو بازهم به عکس خودش نگاه کرد و از خودش خوشش آمد. او با خوشحالی خندید.بلبل هم خندید.چندتا پروانه که روی گلها پرواز می کردند هم خندیدند.گل های توی باغ هم خنده شان گرفت. صدای خنده ها به گوش غنچه ها رسید.غنچه ها بیدار شدند و آنها هم خندیدند و بوی عطرشان  در هوا پیچید.

 

بلبل شروع کرد به خواندن:

من بلبلم تو موشی

تو موش بازیگوشی

ما توی باغ هستیم

خوشحال و شاد هستیم

گل ها که ما را دیدند

به روی ما خندیدند

 

آن روزموش کوچولو دوستان  زیادی پیدا کرد و حسابی سرگرم شد. وقتی حسابی خسته شد و خوابش گرفت، دوید و به لانه اش برگشت و خوابید.

 

منبع:ترانه های کودکان






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

رهبر مستضعفان

 

دست می زنند همه            با   شادی  و همهمه

که   آمده   به   دنیا             تنها گل فاطمه (س)

او   پسر   عسکری              بر همه ی  ما  ولی

او   آخرین   امام   و              او جانشین نبی(ص)

اکنون شده او پنهان             با   دعای   شیعیان

ظهور کند به  جهان              رهبر   مستضعفان







برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

شعر میلاد امام حسین (ع)

شعر میلاد امام حسین (ع)

تصویر مذهبی کودکانه  میلاد امام حسین ع 

سوم شعبان اومد               نم نم باران اومد

گل به گلستان اومد             قاری قرآن اومد

بوی بهاران شده                 فاطمه خندان شده

وقتی اومد به دنیا               امام سوم ما

بال و پرِ فرشته                  شکسته بود و بسته

فرزندِ دومِ علی(ع)              نور دو چشمان نبی(ص)

شفایِ بالشُ داد                فرشته خوشحال و شاد

گفت:بچه ها یار اومد           سید و سالار اومد                             شاعر:منصور متقی/م.حسنی

++++++++++++++++++++++++++

بر لب هر شیعه ای      خنده نمایان شده

سوم شعبان شده 2

شهرو خیابان پر از    نور چراغان شده

سوم شعبان شده 2

غنچه لبهای ما   خوشگل و خندان شده

سوم شعبان شده 2

عطر حسینی در این       لحظه فراوان شده

سوم شعبان شده






برچسب ها : شعر  ,
      
Post Icon

کنارگل

کنار گل تو باغچه

نشستن دو تا زنبور

یه مهمونی گرفتن

با یه دونه ی انگور

خانوم و آقا مورچه

رد میشدن از اونجا

زنبورای مهربون

صدا زدن بفرما!

شاپرک و کفشدوزک

می پریدن رو گلها

زنبورا ی مهربون

صدازدن بفرما!

کنار باغچه حالا

زیاد شدن مهمونا

مورچه ها و کفشدوزک

شاپرک و زنبورا

یه مهمونی گنده

دادن اون دو تا زنبور

منم بردم براشون

دو تا خوشه ی انگور

 

 

 






برچسب ها : شعر  ,
      
<      1   2   3      >